سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وب نوشته مهدی میانجی

روی صحبتم با توست طلائیه!

«فاخلع نعلیک انّک بالوادی المقدس طوی»

کربلای من تو بودی، یادت هست؟

طلائیه برای من آشناست و من برای طلائیه. پس روی صحبتم با توست طلائیه! اولین دیدارمان یادت هست؟چه سخت مرا در آغوش کشیدی؟ نوازشم کردی. یادت هست؟ داشتی اشک هایم را با دستهای خاکی و مجروحت پاک می کردی. یادت هست؟ سرم را بر بالینت گذاشتم و روضه عباس خواندم و های های گریه. یادت هست؟ چهار سال پیش را می گویم. یادت هست؟ پاهایم تاول زده بودند، یادت هست؟ برای تو عجیب نبود. عجیب برای تو  «حاج حبیب» گردان تخریب بود که در میان اهل دنیا غریب بود و صدایش را شنیدی که سر سکونتش در بهشت، با فرشته ها جر و بحث می کرد : «فقط و فقط همسایه دیوار به دیوار مادرم زهرا ». تو آشنای پاهای تاول زده بودی؟ از پاهای حاج همت برایم گفتی، یادت هست؟ گفتی که اِل است و بِل است در قیامت، دردانه حسین با پاهای تاول زده بیاید و تو با پاهای سالم، یادت هست؟ فکرش را که می کردم، با بدن سالم در حشر بیایم کم می آوردم، یادت هست؟  من که خوب عمل کردم به « فاخلع نعلیک» تو، یادت هست؟ « وادی مقدس» من تو بودی؟ یادت هست؟ کربلای من تو بودی، یادت هست؟ تو به من گفتی هروله زینب یادت هست؟ کف العباس یادت هست؟ روضه احساس یادت هست؟عطر گل یاس یادت هست؟ و با همین فهماندی بی وفایی ناس را، که یادم هست. و ساعتها درددل کردیم با هم. یادت هست؟ تو از « همت»، مضاعف گفتی و من از «همت مضاعف»، یادت هست؟ تو از دل «خمینی» گفتی و من از دل «خامنه ای»، یادت هست؟ از دلتنگی ات برایم گفتی؟ یادت هست؟ از ظهور گفتی و حضور،یادت هست؟ و اعتراف کردی که با دیدن بسیجیان خامنه ای دلت آرام می شود، یادت هست؟و این را هم فهمیدم که دلت پر بود از خیلی از ماها. یادت هست؟ گفتی که خیلی از ماها خام هستیم برای خامنه ای، یادت هست؟ پرسیدی از من خون دل خوردن مهدی ،یادت هست؟ ناراحت بودی از بعضی از ماها که انتظار را بد تعبیر کرده ایم، یادت هست؟ بسیجی را بد تفسیر کرده ایم، یادت هست؟ فریاد زدی که خیلی از ماها الّاف هستیم با عین، یادت هست؟ از قافله،قافل هستیم با غین، یادت هست؟سست هستیم در ادای دِین، یادت هست؟ و بدتر از همه، خام هستیم برای حسین، یادت هست؟

اینهمه گفتم، ببینم! تو هم یادت هست؟ نکند رفاقت چندین ساله مان یادت رفت؟ناسلامتی من هم از تو سهمی داشتم یادت رفت؟نا سلامتی با هم عهد دوستی بسته بودیم. ناسلامتی من نوکر همتم.سه سال است که از بس خاطرات طلاییه را خوانده ام سطر به سطرش را ازبرم. هیچ می دانی سه سال است ندیدمت، من بی وفا در آمدم تو چرا؟ سه سال است هر که به من می رسد و  از تو می گوید، فقط حسودی می کنم.. برای یک بار هم که شده بگذار کمی خودم را برای تو و حاج همتت لوس کنم... امسال ای دوست دیگر مرا نخوانی دیگر .......

عکس و طرح ازhttp://javanemruz.persianblog.ir/